Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

تصمیم گرفتم بنویسم‌

سلام بر شما یاران همیشگی و با وفای من

من دلم برای نوشتن تنگ شده . گاهی خروار حرف داری و نمیتونی به کسی بگی . من میگم بعد پشیمون میشم . 

اگه دوست دارین مطالب جدید منو ببینید و باز با هم در تماس باشیم 

خوشحال میشم فالو بفرمایید و افتخار بدین . اگه مطالب به درد بخور بود به دوستای گلتون هم پیشنهاد بدین . 

مثل همیشه دوستتون دارم . لیلا جون، مامان شاپرکها ، مریم و شقایق عزیزم ، مهاجر جان ، حسن ربولی عزیز ، سیلوانا ، بلاچه ، خاطرات پزشک قانونی ، میتی جون و ماهیش، صمیم جون ، دزیره جان ، زائر ، ققنوس، کاتیا ، فلرتیشیا ، مامان الهه و الناز و همه دوستای دیگه ای که من از قلم انداختم .، اگر در اینستگرام هستین لطفا برام پیغام بگذارید روحم تازه میشه که ببینمتون . لاو یو ال 

@masa.delnevesht 



https://www.instagram.com/p/CDYUsg_BXvM/?igshid=1mtp87cupm7h1

Instagram

سلام‌. خوشحال میشم لینک رو فالو‌کنید 

https://www.instagram.com/p/CCEwNaZhOiK/?igshid=cm7ok3jl9ko3

ندارد

میدونید چیه داشتم الان به این فکر میکردم که چقدر تغییر کردم ، کلا طرز فکرم  نسبت به خیلی چیزا عوض شده . جدیدا علاقه مند به گل و گیاه شدم و هر جا گلدون خوشگل میبینم ذوق میکنم . به تاریخ کشورم  ، به اتفاقاتی که توی دنیا میفته ، به حقوق زنان ، حیوانات بچه ها و خیلی چیزای دیگه علاقه مند شدم و دنبال میکنم . البته شاید به این دلیل هست که چهل سالگی رو رد کردم . 

اصلا آرایش نمیکنم مگر اینکه لازم باشه ، واقعا برام مهم نیست دیگران راجع بهم چی فکر میکنن ، روابطم با دیگران کمرنگ شده و تمایلی به صحبت کردن راجع به زندگی دیگران ندارم ، مثل خیلی از آدما توی اینستگرام زندگی نمیکنم و لزومی نمیبینم که هر چیزی رو به اشتراک بگذارم . دلم می‌خواد هر روز یه چیز جدید یاد بگیرم ، یه سری کلاسای آنلاین برداشتم و درس میخونم . کارم هم بعد از قرنطینه باز شروع میشه . 

توی رابطه پنج ساله م گیر کردم و دیگه انرژی ندارم که بخوام خرج طرفم بکنم به این نتیجه رسیدم که بهترین کار رها کردن و تلاش نکردن هست ، اونقدر فایلهای صوتی  گوش کردم  مقاله خوندم که الان به راحتی میتونم  مشاوره بدم ولی  خب دیگه تلاشی نمیکنم که حتی به کسی ادوایز بدم . 

آدما منو خسته کردن از اونجایی که همیشه خواستم اطرافیانم خوشحال باشن و همه جوره خدماتم به آدما پرفکت بوده ، خودم از پا در اومدم . واسه همینه که در جهت خوشحال کردن هیچ کس تلاش نخواهم کرد ، فقط خودم و بچه هام مهم هستیم . متاسفانه یا خوشبختانه این درسی هست که یاد گرفتم . سعی میکنم بیشتر بنویسم و  اینجا رو باز راه بندازم . مرسی که هستین 

هستیم

سلام به شما

نمیدونم کسی هست یا نه خیلی وقته ننوشتم و فکر میکردم حتی دیگه نتونم کیبورد فارسی رو به یاد بیارم.

بعد از مدتها لپ تاپ خودم رو راه انداختم و دیدم خیلی وقته اینجا خاک میخوره.

من و دوتا دخترا خوبیم و مثل همه در قرنطینه هستیم. مدارس تعطیله و ما خودمون رو سرگرم میکنیم

ملودی امسال کلاس دهم و ملینا کلاس سوم هست. من هم چند سالی هست که حسابی مشغول کار هستم

هر جا هستین در پناه خدا باشید

ما هستیم

سلام خوبین؟ بعد از ماهها فرصت کردم بنویسم. دلم برای اینجا بی نهایت تنگ شده بود. نمیدونم هنوز کسی اینجا میاد یا نه . 

ما سه تا خوبیم یعنی عالی هستیم . دو هفته س از ایران برگشتیم . یک هفته دبی موندیم و چهار هفته ایران. باید بگم این بار ایران بدترین حال ممکن رو داشت . از اینکه هر روز و هر ساعت قیمتها بالا میرفت و مردم دایما در حال صحبت راجع به قیمتها بودن حالم گرفته میشد. مقداری پوند همراهم بردم که مثلا خرج کنم اونقدر بهم استرس دادن و هی منو ترسوندن که هر کی پیدا شد بفروش. منم با پوند ۸۰۰۰ فروختم بعد به سیزده هزار تومن رسید. 

ناراحت بودم از اینکه مردم اینقدر مستاصل و درمانده شدن و در خریدن ابتدایی ترین چیزهای زندگی موندن. 

دلم نمیخواست کشور زیبای ایران رو در بدبختی و فلاکت و خشک سالی ببینم. 

غمگین شدم از دیدن اون همه غصه و گرفتاریه مردم که بابتش سر هم فریاد میکشن.

البته که خوش هم گذشت در کنار مادر و پدرم و خواهر و برادرام. 


با تمام روزهای خوب باز با یه دنیا غم برگشتیم به غربت. البته بگم این دفعه بر خلاف دفعات قبل دلم میخواست زودتر بیام خونه. کلافه و خسته بودم. 


بعد از چند روز بچه ها رفتن مدرسه . ملودی کلاس نه و ملینا کلاس دو را شروع کردن. منم برگشتم سر کار و باز هم روتین همیشگی. 


ماشینم رو فروختم تا یه ماشین بهتر بخرم که فردا میرم تحویل بگیرم. ولی این چند روز بی ماشینی خیلی سخت گذشت فکر نمیکردم که اینجوری دست و پام تو هم بره. 


خب من قراره از این به بعد هر روز و هر لحظه شکر گذار خداوند باشم چون همه جوره هوامونو داشته و جایی برای ناشکری باقی نمونده. 


خیلیا کوچ کردن اینستگرام و کل پستاشون شده عکس. 

منم زیاد وقت نمیکنم بیام بنویسم 

اگه دوست داشتین دنبال کنید پیغام بدین تا آیدی اینستگرام رو بدم فالو‌کنید . 


از اینکه اینجا رو‌هنوز میخونید ممنونم 

چس ناله

این روزها  رو‌سعی میکنم به خوبی بگذرونم. حال کشورم خوب نیست و هر روز اتفاق تازه ای رخ میده. 

شدیدا دلتنگ خانواده ام و امیدوارم که بتونم یه سفر برم و ببینمشون. اوضاع به هم ریخته مالی و به هم ریخته .... باعث میشه دودل بشم. 

دخترا خوبن و روز به روز بزرگتر و خانم تر میشن، بزرگ شدنشون کمی برام  دلهره اور شده چون نمیتونم واضح ببینم که آینده چی میشه. 

همه تلاشم رو میکنم که از عهده مخارج بر بیام ولی گاهی کم میارم

کسی میگفت یه شوهر پولدار پیدا کن  که خب ایده خوبیه ولی در حد ایده. من دلم ارامش فکری میخواد نگرانی از اینده دخترا اذیتم میکنه

نمیتونم با وجود دوتا دخترم مردی رو بیارم تو زندگیم. به چه کسی میتونم اعتماد کنم؟ برای کی وقت و احساس و عشق خرج کنم؟

من خیلی خسته ام و رمق ندارم از جنگیدن با ابهامات داغونم

با هیچ کسم میل سخن نیست 

هر چی بیشتر محبت کردم بیشتر و عمیق تر ازار دیدم دیگه بسه

ترسی بی دلیل داره منو از پا میندازه

ساعات کارم کم شده و به همون نسبت کاور کردن مخارج سخت شده

نه روی زمینم نه توی آسمون، معلقم بین تمام کم اوردنها

تمام امیدم به بزرگیه خداونده و معجزه ای که حال منو خوش کنه


با برف و سرما هم خوش باشین

شب به خیر


سلام سلام‌سلام

ما مثل همیشه خوبیم، اتفاق خاصی نیفتاده ، بچه ها گرفتار درس و مدرسه و منم سر کار و خونه و بچه داری هستم . 

هالوین خوب بود امسال ملودی با ما نیومد و من و ملینا تنها رفتیم تریک و تریت. کلی شکلات و سوئیت جمع کردیم. دست اخر هم در حد مرگ ترسیدیم دوتامون. ته یه خیابون خلوت تو تاریکی، یه مجسمه اسکلت دیدیم که کنار ساین خیابون روی یه صندلی بود . رفتیم نزدیکتر که ملینا کنارش عکس بگیره منم موبایلم رو در اوردم که عکس بگیرم، همینکه ملینا رفت کنارش وایسه، اقاهه پرید سمت ما و فریاد کشید. اون یه ادم واقعی بود که لباس اسکلت پوشیده بود و ماسک زده بود. اونقدر ماهرانه بی حرکت نشسته بود که ما با مجسمه اشتباه گرفتیم. نتبجه ش شد گریه و وحشت ملینا و جیغ های ممتد من و خنده ای که نمیتونستم کنترل کنم. 

خلاصه که به معنای واقعی ترس رو تجربه کردیم ولی باحال بود

پاییز اینجا خیلی زیباست و هر روز که ملینا رو میبرم مدرسه کلی لذت میبرم دلم میخواد برگهای زیبا رو نوازش کنم، هوا کمی سرد شده اما دلپذیره 


مدتیه فکر درس خوندن به سرم زده و این بار میخوام مامایی بخونم ، دوست دارم که یه کار جدید انجام بدم و از این سکون اخیر خارج بشم. همیشه فضا برای بهتر شدن هست. 

.....    


مرد رابطه م رو کم کم دارم دور میکنم و میخوام تصمیم نهاییم رو بهش اعلام کنم. وقتی که از کیفیت خودت مطمئنی نباید به کمتر از اون رضایت بدی. هیچ گاه برای شروعی دیگر دیر نیست اونقدر باید مقاوم باشم تا در نهایت به  اون چیزی که بهم ارامش میده دست پیدا کنم. قلبم گناه داره حجم زیاد بدجنسی ادمها ازارش میده

..  .....


امیدوارم هر جا هستین بخندین


فعلا بای

ما خوبیم

سلام به دوستانی که هنوزم با وجود بیزی بودن من ، باز هم محبت دارن و جویای حالم هستن

خیلی دلم میخوا د بنویسم ولی  در کنار گرفتاریهای زندگی نمیدونم چی بنویسم

ملودی سال هشت هست و درسهاش زیاد شده

ملینا سال یک هست و تازه داره خوندن نوشتن یاد میگیره و پوست منو کنده.

خودمم  تو سالن مشغولم و راضی هستم  کلی دستم راه افتاده و همه چیز خوبه 

فکرم این روزها کمی درگیره رابطه ای هست که توش قرار دارم و بی نهایت طرف مقابلم رو دوست دارم  اما گاهی احساس میکنم ادامه ش به این شکلی که هست درست نیست کاش میشد ذهن مردها رو خوند 


امروز کلی خدا رو شکر کردم که اینجا زندگی میکنم یه مورد خیلی خیلی اورژانسی پیش اومده ، صبح رفتم پیش دکترم اون هم خیلی راحت  باهام حرف زد و بدون هیچ سوالی منو ریفر داد به کلینیک خصوصی ، الان زنگ زدن و برای فردا بهم وقت دادن که برم و کارم رو انجام بدن. باورم نمیشه اینقدر سریع خیالم رو راحت کردن

اگه ایران بودم معضل بزرگی میشد .

بچه ها کماکان پدرشون رو دو هفته ای یک بار میبینن هر بار میبینمش احساس میکنم پیرتر شده ، بچه ها دوسش دارن و وقتی میرن پیشش خوشحالن، معمولا هیچ سوالی نمیپرسم وقتی میان خونه ، فقط میپرسم خوش  گذشت ؟ هر دو‌ میگن خوبه و ددی ما رو گردش میبره


چه اتفاقی میفته که کسی که باهاش سیزده سال زندگی کردی یهویی میشه غریبه ای که اگه از کنارت رد بشه برات مهم نیست


میدونم که ما ادما تا یه سنی دیگه چشمامون باز میشه و قراره درس بگیریم و اشتباه گذشته رو تکرار نکنیم. اما من از نظر احساسی  هنوز همون دختر ۱۶ ساله ای هستم که بودم . رشد نکردم و هنوز تمام دنیام و انرژیم رو میریزم به پای کسی که من دوسش دارم بعد خسته میشم و عصبانی که چرا برعکس جواب میده


به واسطه کار کمتر میرسم اشپزی کنم و بچه ها بیشتر غذای آماده میخورن و این نوع غذاها سالم نیست اصلا و من بابتش ناراحتم

همه میگن ساعتت رو تنظیم کن به کارات می رسی  منم میدونم ولی مشکلم اینه که تنبلی میکنم   ، دلم برای مهسای پر انرژی خسته گی ناپذیر و فعال تنگ شده. دیگه نمیتونم دیوارهای خونه رو رنگ کنم  دیگه  خیلی از کارها رو نمیتونم انجام بدم


دلم یه هالیدی چند روزه میخواد جایی گرم با افتابی سوزان و صدای دریا. اونقدر سفر ایران گرونه که یک سال باید بدوم و جمع کنم تا بتونم سال دیگه تابستون برم دیدن خانوادم . تازه سفر به ایران  از نظر بچه هام هالیدی محسوب نمیشه و میگن اون فقط دیدار خانوادس

 من برم دنبال ملینا که الان چشم انتظاره از مدرسه برش دارم.....

فعلا بای