Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

باران

باران میبارد بر سقف خانه دلم

اینبار باران را خوش آمد میگویم

تا بشوید تمام غمها را

تا طراوت بخشد  روحم را

تا زنده کند عاشقیم را 

بارانم ببار که من از باریدنت شادم

                                                        

                                                                                     مهسا

فکرها

کالج وقتم رو میگیره اما راضیم. خدا رو شکر خوب پیش میرم و اولین و بالاترین نمره کلاس رو گرفتم.(نتیجه اینکه به خودم افتخار میکنم)

مشاور بهم گفت که در من تواناییهای زیادی میبینه و معتقده که من موفق میشم بهتره که کار پیدا کنم. ( اعتماد به نفس بیشتر)

از جایی که فکرشم نمیکردم پول اومد تو حسابم و کلی ذوق کردم. ( خدا هوامو داره . پول رو تو ذنبیل گذاشت و فرستاد)


یه آقای موقر و متین و بسیار خوش عطر و شیک تو آسانسور بهم گفت که مژه هام زیبا هستن ( حس خوب از تمجید دیگران)


برنامه آخر هفته بچه ها داره به صورت روتین در میاد و من هم برای خودم تایم دارم و دارم شروع میکنم به اینکه به فکر خودم و تفریح هم باشم ( دوست داشتن خودم که سالها وجود نداشت)


کمتر به گذشته فکر میکنم و ترسم رو از آینده کم کردم ( در حال زندگی کردن خوشبختی و حس خوب به همراه میاره)


تجربه بیشتری در رابطه با آدمها پیدا کردم و متوجه شدم که گاهی یه سری تغییرات در خودم میتونه نتیجه یه مکالمه رو به نفع من تموم کنه و در من حس خوبی ایجاد کنه. ( بیشتر شنیدن و کمتر گفتن و صبوری در صحبت نتیجه دلخواه رو میده)


قبول اینکه شرایطی که سالها براش تلاش کردم داره کم کم به وجود میاد و باید نهایت استفاده رو ببرم و افکارم از احساساتم باید قدمی جلوتر باشن ( فراموش کردن آنچه بر من گذشت)


                                                    دفتر جدید زندگی رو شروع کردم باید سعی کنم خوش خط بنویسم




در جواب مخاطبان خاص کوته فکر

خوب خیلی وقته که بعضی از دوستان میان و کامنتهای غیر عادلانه میذارن. البته  اونهایی که منو از اینجا میشناسن اگه با دقت و از 9 سال پیش منو همراهی کردن جریان زندگیم رو میدونن و نیازی به توضیح نیست .

طرف صحبتم با کسانی هست که هیچ از زندگی من نمیدونن و دورادور نظر میدن نمیخواستم جواب بدم تا بدونن که برام کوچکترین اهمیتی ندارن ولی برای روشن شدن ذهنشون مینویسم و فقط یک بار مینویسم


اول اینکه بچه های من پدرشون رو میبینن و به اندازه کافی باهاش وقت میگذرونن.


دوم اینکه من اصلا کاری ندارم که تو ایران چی میگذره از اونجا زدم بیرون تا افکار پوسیده افرادی امثال شما بمونه واسه خودتون. مگه زندگی پیست مسابقه س که آدم به خاطر عقب نموندن از دیگرون از همسرش جدا بشه؟ کما اینکه تو ایران برای خیلیها طبق گفته خودتون مد شده.


طلاق برای کسانی که دارن عذاب میکشن نشون دهنده کمی رشد در جامعه س که زنان یاد گرفتن نسوزند تا بسازند.


سوم اینکه من اگه ایران بودم حتما که حمایت خانوادم رو داشتم و زودتر از اینها جدا میشدم.


چهارم اینکه شما و خیلیهای دیگه کجای زندگیه من بودین و هستین ؟ چه خبر دارین که با خودخواهی تمام ، ندیده و نشناخته محکوم میکنید؟ همین شمایی که ایران هستین ((که اگه درست نوشته باشید )) و خیلی از خانومهای ایرانی  که غرق در مشکلات هستن اگه کمی و فقط کمی حمایت دولت اینجا رو داشتین چند درصد می موندین و زندگی با عذاب رو انتخاب میکردین؟


من افتخار میکنم که با تمام سختیها و مشغلات زندگی تا اینجای کار مقاوم بودم و نموندم چون نخواستم تو سری خور مردی باشم که با ذهن و تربیت عقب افتاده 50 سال پیش بزرگ شده و فکر میکنه چون مرده خق داره ظلم کنه. 

روزی که من اجازه دادم اون به من ظلم کنه خودم رو بی ارزش کردم و از اونجایی که مادر دو دختر هستم و باید الگوی  دخترام باشم بهشون یاد میدم که زیر بار زور و ناحق نرن و برای وجود نازنین خودشون ارزش قائل باشن. اینجا هیچی که برای من نداشته باشه به من یاد میده که مثل یه انسان آزاده زندگی کنم و برای خودم ،روحم؛ جسمم , قلبم و احساسم ارزش قائل بشم و حق منه که شاد باشم و در کنار کسی باشم که به من آرامش و عشق میده.



نوشتن خوبه خیلی هم خوبه

یه روزی یه وبلاگی درست کردم بی هیچ نشونی و بی هیچ خواننده ای . حرفامو توش نوشتم بهش از احساساتم گفتم و از برخورداش نوشتم حتی زمانی که ملینا به دنیا اومده بود. ولی خیلی وقت بود سراغش نرفته بودم تا امروز که مرورش کردم با هر جمله ش اشک ریختم و کمترین شکی هم که داشتم که کارم درست بوده یانه به یقین تبدیل شد چون فراموش کرده بود که با من چه ها که نکرد. حتی از دید یه خواننده دلم برای نویسنده سوخت

همه چی نوشت

امروز خوبم حلوا درست کردم واسه فاتحه خونی عشقی که از دست رفته. (شوخی کردم)

آره هوس حلوا منو گرفت درست کردم عالی شد جاتون خالی. از حولم زیاد درست کردم بعد فکر کردم چیکارش کنم که زیادی نخورم چاق نشم ؟ تو چنتا ظرف ریختم واسه دوستام و همسایه بغلی صوفیا خانوم.بذار اونا بخورن چاق بشن.( چقدر پستم من هاهاها )

دوستم یهو زنگ زد که نیم ساعتی شهرتونم منم بدو بدو رفتم میوه خریدم چون تمام کرده بودیم منم که شیرازییییییییییییی حال ندار .... خونه همیشه مرتبه واسه همین زیاد کاری نداشتم. کلی ذوق کردم دوستمو دیدم ولی زیاد نموند کار داشت واسه همین نهار پیشم نبود.

حس میکنید دارم اینا رو تند تند مینویسم ؟ انگار که کار دارم میخوام برم. نمیدونم این اواخر کمی بیقرار شدم و دلم میخواد کارا زود انجام بشه نمیدونم چرا وقتی رانندگی میکنم با سرعت میرم ؟؟؟؟؟؟؟ خدا به خیر بگذرونه.

بنده مشقمو نوشتم و خیالم راحته خانم معلم دعوام نمیکنه

یه تصادف بسیار کوچیک داشتم ولی طرفم بسیار بسیار عوضی بود و واسه یه نقطه کوچیک که با ذره بین دیده میشد 60 پوند کاسب شد خوب بهتر از این بود که بخوام از بیمه استفاده کنم

من با این تبلت چه کنم؟ یه تبلت داریم یه لپ تاپ یه کامپیوتر و دوتا موبایل ....پز دارم میدم .... این دوتا بچه همش دعوا دارن رسما دارم دیوانه میشم از دستشون . شما چه پیشنهادی میدین؟ البته که ملینا خانوم خودش رو مالک همه چیز میدونه حتی ماشین من!!!!!!!

میگم خدا رو شکر شما هستین من خیالم راحته والا


یکی چهارساعت هی میگفت بچه تهرونه ... منم میگم شیرازیم و توضیح دادم کدوم هنرستان تدریس میکردم و اسم خیابونشو میگم بعد میبینم هاج و واج نیگام میکنه منم جوری میگم که انگار اون میدونه کجا رو میگم یه دفه به خودم میام که ای وایییییی این بنده خدا که شیرازی نیست خلاصه که کلی بابت خنگ بازیم خجالت کشیدم


راستی برای پاک کردن کیفای چرمی از کرم دست و صورت استفاده کنید.