Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

slimming plan

دوستان عزیز من براتون ایمیل فرستادم اگه مشکلی هست برام ایمیل بفرستین جواب میدم

خانمهای گل و عزیز من این کار رو به صورت رایگان نمیتونم انجام بدم بنابراین در ایمیل ذکر کردم که باید یه مبلغی پرداخت کنید که متاسفانه دیگه استقبال چندانی نشد به هر حال من در خدمت دوستانی هستم که پرداخت کردن و من برنامه رو در اختیارشون قرار دادم. بنابراین اگر با پرداختش مشکلی ندارید ایمیل بگذارید ممنونم

صلابه

یه عالمه حرف دارم ولی نمیدونم از کجا و چه مدلی بگم. قبلش از این نوع نوشتنم عذر خواهی میکنم

این روزا درگیر آشپزخونه جدید هستم و با یه مشت کارگر لیورپولی که یه کلمه از حرفاشون رو نمیفهمم باید سر و کله بزنم لهجه غلیظی دارن و بداخلاق هم هستن . وقتی به آشپزخونه جدید فکر میکنم اینا رو بیخیال میشم و به خودم میگم این هم میگذره.

یه کمی تو کارای کالج تنبلی میکنم امسال ، حالا چه مرگم شده خدا میدونه

مدتی داشتم  عاشق می شدم بدجور، بعد به خودم تلنگر زدم که دیوونه الان 36 سالته خجالت بکش دوتا بچه داری مثل آدم برخورد کن البته ابراز نکردما ولی تا اومد شعله بکشه آب سردی ریختم روش و راحت شدم.بعد فهمیدم اصلا این اسمش عشق نیست اما طول کشید تا از خر شدن مجددم جلوگیری کنم

من اصلا آدم بشو نیستم ای خدا چیکار کنم که نسبت به دیگران بیخیال باشم و هی سرویس مجانی ندم والا من مشکل دارم باید برم دکتر دارو بگیرم بلکه عقلم بیاد سر جاش

خاک بر سرم کنن یه عالمه الکی پول خرج کردم به خودم اومدم دیدم حساب خالی و من موندم و هیچی.

یه گربه داشتیم به اسم اشلی سه ماهی میشد داشتیمش دیدم داره واسه خودش مردی میشه پر رو شده از در و دیوار راست میره بالا فردا هم میخواست بره گربه های همسایه رو باردار کنه ردش کردم رفت الان جیگرم کبابه براش؛ دلم یه ذره شده چکار کنم؟

آیا من دچار افسردگی شدم؟ هیجا دلم نمیخواد برم حوصله ملت فضول رو هم ندارم بعد میگم خوب اگه با همین ملت فضول هم رفت و آمد نکنم میپوسم که ؛ پس تصمیم دارم باز باهاشون برم بیرون ولی خرید نکنم. ( پدر سگتر از پول هیچی نیست)

ملودی داره وارد سن نوجوانی میشه و کمی اخلاقاش عوض شده منم که این روزا اخلاقم گه و سگی شده بدجور اصلا نمیتونم تحمل کنم .(خاک بر سرت مهسا)

یه سنجابه اومده تو حیاطمون یه عالمه گردو قایم کرده اونوقت من یکی از گردوهاش رو دیروز دزدیم و خوردم آخه گردوی امسال بود بعدش دچار عذاب وجدان شدم شدید. (ملت اینجا گردو میذارن تو حیاط برای زمستون وپاییز سنجابا بعد من ....)

از مردن حاجیان در مکه هم ناراحت شدم هم لجم گرفت که آخه واسه چی رفتن که بخواد اینجوری بشه بعدشم زبون اون موش خورا دراز که این حادثه تقصیر ایرانیا بوده (روحشون شاد در هر صورت)

یه عضو جدید داره به خانواده ما اضافه میشه و من به عنوان یه خواهر شوهر دست از دنیا کوتاه شده و زندانیه غربت فقط گفتم مبارکه .جشن نامزدیشون هم نمیتونم برم .

من یه جایی از این راه رو دارم اشتباه میرم اما نمیدونم کجاشو فقط باید کمی هوشیارتر عمل کنم و یه کم هم خودمو جمع و جور کنم زیاد تنبل شدم (خجالت داره والا)


شما بخون به دل نگیر







سال جدید تحصیلی

دلم براتون تنگ شده بود اما یا فرصت نداشتم یا بی حوصله بودم. ما سه تا خوبیم کالج و مدرسه شروع شده و برگشتیم به روال معمول. امسال هم معلمها بهترن هم ساعت کلاسم بهتره و به کارام میرسم. همکلاسیهام هم خوبن و من بر اساس تجربه پارسال که دارم بیشتر سرم به کار خودمه و خیلی به بعضیاشون نزدیک نمیشم.

بیشترروی کارم تمرکز میکنم و کمتر به اطرافم میپردازم.

ملینا هم همون روز اول که رفت مهد کالج خوشحال بود و حتی از من خداحافظی هم نکرد.امسال بیشتر باهاش پیش دبستانی کار میکنن و جدیتر هستن.

همچنان یه هفته در میون میرن پیش پدرشون و بهشون خوش میگذره. جدیدا هم دوست دختر باباشون به جمعشون اضافه شده و اینجوری که بچه ها میگن دختر خوب و مهربونیه و با هم رابطه خوبی دارن. یه جورایی خیالم راحتر شد چون وقتی یه زن تو خونه س بهتره. به ملودی گفتم برای من مهمه که وقتی میری اونجا راحت باشی اگه زمانی فکر کردی که دوست نداری بری به من بگو و هیچ الزامی نیست که بری خونه پدرت.البته که پذیرشش براش مشکله اینو میفهمم ولی میدونم که به شرایط جدید عادت میکنن ملینا که خوشحاله و زیاد حساس نیست به خاطر سنش .

منم خوبم و با مسیر زندگی جلو میرم. روی ماهتون رو میبوسم و آرزو میکنم هر جا هستین شاد باشید

my Birthday

امسال تصمیم گرفتم که واسه خودم جشن تولد بگیرم و دوستام رو دعوت کنم واسه همین دست به کار شدم و خریدهامو انجام دادم از یه روز قبل هم غذاهایی که میشد تو یخچال نگه دارم آماده کردم روز تولدم هم فقط ته چین مرغ رو  حاضر کردم تا ساعت 12 همه کارام انجام شده بود و تا 5 وقت داشتم حاضر بشم. جاتون خالی مهمونی به خوبی برگزار شد و خیلی بهمون خوش گذشت جا کم بود دلم میخواست تعداد بیشتری مهمون دعوت کنم اما با این هوا نمیشد . بچه ها بیشتر تو حیاط بودن اما سرد بود با اینکه صندلی تو حیاط هم چیدم ولی کسی نرفت بیرون. به ملودی و ملینا هم خوش گذشت و کلی با بچه ها بازی کردن.

دوستام هم لطف کردن و کلی هدیه آوردن همشو دوست داشتم. با پولی هم که واسه تولدم هدیه گرفته بودم واسه ملودی و ملینا لباس مدرسه و کفش و چیزایی که لازم داشتن خریدم .خیالم راحت شد که همه چی برای رفتن به مدرسه حاضره.

کالج هم ثبت نام کردم و یونیفرمم رو سفارش دادم و مشتاقانه منتظر شروع سال جدید تحصیلی هستم.

مدرسه ملودی سه شنبه آینده شروع میشه و امسال آخرین سال مدرسه ابتدایی خواهد بود یعنی امسال سال 6 هست و درسهاش هم امسال مهمتر و جدیتر خواهد بود .

ملینا هم مثل پارسال میره مهد کالج و مثل پیش دبستانی خواهد بود و سال دیگه فول تایم میره مدرسه. امسال تابستون کمی سخت گذشت هم ایران نرفتیم هم اینکه این دوتا خیلی تو خونه با هم دعوا میکردن و گاهی نمیدونستم چیکار کنم. خدا رو شکر که هفته دیگه همه چیز برمیگرده به روال قبل و روتین جدید پیدا میکنیم

از زندگی بدون برنامه خوشم نمیاد .


تولدت مبارک دنیای من

ده سال پیش همچین روزی فرشته ای پا به زندگیم گذاشت تا چراغ دلم رو روشن کنه. اون بچه زیبا چنان منو مشغول خودش کرد که تنهایی و غربت و سختی ها کمرنگ شدن و امید من به زندگیه بهتر، پررنگ تر شد.

بچه ای که هم زیبا بود هم صبور و هم درشت و مشکلی برای خواب و شیر خوردن نداشت. خیلی خوشحال بودم که یه عروسک واقعی دارم و میتونم باهاش بازی کنم. ملودی همدم و مونس من بود و باعث شد که سالهای ندیدن خانواده م برام زودتر بگذره.


الان اون نوزاد زیبا تبدیل شده به خانم نوجوان دلربا که من عاشقشم و باز هم همراه سختیهای من شده و مثل یه دوست یه خواهر منو حمایت میکنه .بچه ای که خیلی بیشتر از سنش میفهمه و درک و شعور بالایی داره. بچه ای خلاق مهربون و کمک به حال مادره و بسیار کم توقع و دوست داشتنیه. ادامه این زندگی بدون این فرشته برای من بسیار مشکل میشد.

خدا رو سپاسگذارم که همچین موهبتی رو نصیب من کرده و آرزو میکنم که بتونم مادر خوبی باشم و بتونم برای آینده ای که شایسته دخترم هست حمایتش کنم.


به راستی که ملودی زندگی زیباست

ملودی چند ساعت بعد از تولد




دو روزه



دوسالگی





دوسال و نیمه



9 سالگی





******************************************************************8


دوستای گلم ممنون از محبتتون و کامنتهایی که برای ملودی فرستادین. من و دخترا هم شما رو دوست داریم و آرزو میکنیم که هر جا هستین شاد باشید

چند عدد سوتی

سوتی شماره 1:

اینجا وقتی شما چمن حیاط رو کوتاه میکنید یا هر کار باغبونی که انجام میدین باید آشغالاشو ببرید یه سایت مخصوص ضایعات سبز که اونجا دوباره ازش کود ساخته بشه و به چرخه طبیعت برگرده. مهسا خانم وقتی که چمنها رو کوتاه کرد همه رو تو کیسه های بازیافت ریخت که بتونه ببره. بعد که به اونجا رسید خواست تنبل بازی در بیاره و همه رو با کیسه هاش بریزه بیرون که یه خانم پیر که اون هم آشغالهای گاردنینگ رو آورده بود بریزه دور، از راه رسید و گفت: خانم جوان اگه خسته هستی بذار من کمکت کنم و پلاستیکها رو باز کنم چون شما فقط باید آشغالهای سبز رو بریزی اون تو بدون کیسه هاش. اینگونه بود که کلی بنده خجالت کشیدم و پیش خودم گفتم: این شهروندی انگلیس رو باید ازت بگیرن تا دفعه دیگه ایرانی بازی در نیاری .


سوتی شماره دو:

رفتم توی شاپ برای بچه ها خرید کنم یه تی شرت دیدم خوشم اومدم اما سایز من دم دست نبود و باید از کارکن مغازه میخواستم که برام بیاره. کلی وایسادم و همه سرشون شلوغ بود منم دیدم همونجا یه نردبون گذاشتن دست به کار شدم و خودم رفتم از نردبون بالا و لباس رو برداشتم. وقتی اومدم پایین دیدم دوتا کارکن اونجا و منیجر شاپ وایسادن و با عصبانیت منو نگاه میکنن. منم با قیافه حق به جانب گفتم: یعنی چه؟ من کلی منتظر موندم کسی نیومد واسه همین خودم فکر کردم که به شمایی که سرتون شلوغه کمک کنم و کارم رو انجام بدم. مدیر شاپ اول عذر خواهی کرد که کسی در دسترس نبوده بعدش گفت که در هر صورت شما اجازه نداشتین از نردبون بالا بری چون هر اتفاقی ممکنه بیفته. البته راست میگفت من همه اینا رو میدونم اما واقعا خسته شده بودم.


سوتی شماره سه:

کالج تمام شده و من چند روز پیش وقت گرفتم که یکی از همکلاسیهام موهامو برام رنگ کنه چون دانشجوی کالج هستیم برای ما نصف قیمت میشه از طرفی میخواستم ملینا رو هم ببرم مهد که تو خونه حوصله ش سر نره. خلاصه که رفتم کالج اینبار به عنوان مشتری و نه دانشجوی کالج. وقتی وارد سالن شدم دیدم معلمم با تعجب نگام میکنه .پرسید تو که کارات تمام شده پس چرا اومدی؟ گفتم اومدم موهامو رنگ کنم .گفت :چه عالی ولی چرا با یونیفرم کالج اومدی؟؟؟؟؟نگاه کردم دیدم ای وای طبق عادت یونیفرم کالج پوشیدم در صورتی که میتونستم با هر لباسی برم اونجا.


سوتی شماره چهار:

همسایمون فوت شده بود و طبق رسم اینجا تابوتش رو داخل یه ماشین استیشن مشکی آوردن در خونه ش تا همه جمع بشن و برن برای مراسم تدفین. به ملودی گفتم : وای چقدر گلهای روی تابوتش قشنگه. چه تابوت خوشگلی.ملودی هم در کمال خونسردی گفت: باشه مامان چون خیلی دوستش داری هر وقت تو مردی من برات گلهای قشنگ سفارش میدم .من:واقعا؟ ملودی : بله مگه همین الان نگفتی که خیلی خوشت اومده؟

بچه م فکر میکرد با این حرف داره به من لطف میکنه و من خوشحال میشم که اون کاری رو انجام میده که من دوست دارم. بعد که براش توضیح دادم تو فرهنگ ما اینجوری صحبت نمیکنن کلی بچه م عذر خواهی کرد.


سوتی شماره پنج:

یه پسر همسایه داریم اهل سومالی اسمش ابراهیمه و خیلی هم خجالتیه .چند روز پیش که داشتم باغچه جلوی خونه رو تمیز میکردم اومد رد شد و سلام نکرد پیش خودم گفتم چه بی تربیت .مامانش به این خانمی و مهربونی این خرس گنده بلد نیست سلام کنه. یه نیم ساعت بعد در حالی که خرید کرده بود اومد از جلوی گیت ما رد بشه رفتم جلو و در حالی که قیچی باغبونی دستم بود بهش گفتم: چطوری خوبی؟ مادرت خوبه؟ اونم با تعجب نگام کرد و تشکر کرد . دوباره گفتم میشه لطفا این شاخه اضافی درخت حیاطتون رو  که افتاده روی فنس حیاط ما برام کوتاه کنی؟ خیلی شاخه ش بزرگه من نمیتونم. بعد بدون اینکه منتظر جوابش بمونم قیچی رو بهش دادم اونم خریدش رو گذاشت زمین و شاخه رو برام چید. منم کلی تشکر کردم ازش و اونم رفت. اما ندیدم بره سمت خونشون ، پیش خودم فکر کردم شاید جایی کار داره که نرفت خونه. همینجور که مشغول کارم بودم دیدم در خونشون باز شد و ابراهیم از در اومد بیرون اما کمی قدش بلند تر بود و لباسش هم فرق داشت.بهم سلام کرد و رفت.......وااااااااای پس اون پسره کی بود؟ ای خاک عالم چرا هیچی نگفت بدبخت؟ چقدر شبیه این ابراهیم بود. اصلا این سومالیایی ها همه چقدر شبیه همن  و چقدر هم خجالتین .اون بیچاره حتی بهم نگفت خانم اشتباه گرفتی.




من اومدم

ببخشید کامنتها رو جواب ندادم. از همه شما بابت لطفی که به من دارید ممنونم. باور کنید دعاها و انرژی مثبتتون خیلی کمک میکنه. از راهنماییهاتون واسه سرفه بچه ها ممنون. فکر میکنم واسه ملودی حساسیت و دلیل سرفه ملینا سرماخوردگیه. یه شربت آویشن تو داروهایی که خواهرم برام خریده بود پیدا کردم که خیلی کارساز بود. مثل اینکه خیلی بدمزه بود هر دوشون فراری شدن ولی بعد که دونات شکلاتی رو دیدن تسلیم شدن.

میگم من خیلی بد اخلاق شدم چیکار کنم؟ وقتی بچه ها رو دعوا میکنم پشیمون میشم عین .... ولی چه فایده ؟ از اول نباید از کوره در برم. مامانم میگه بچه ها مامان میخوان نه زن بابا...من هم مامانم هم بابا خسته شدم خوب..ولی ادامه میدم و سعی میکنم بیشتر و بهتر مادر باشم و مهربون باشم. گاهی ترس از آینده و بزرگ شدنشون باعث میشه سختگیری کنم.


لمینیت کار اومد و کف تمام شد بعد که خوشگل شد یاد سقف افتادیم و خونه به جایی رسید که انگار ده تا گونی آرد خالی کردن همه جا. منو بچه ها هم کف زمین میخوابیدیم. خدا خیرش بده کارگره تا دیر وایساد کار سقف رو تمام کرد همه جا رو کمک من تمیز کرد و رفت .از فرداش به مدت چهار روز داشتم تمیزکاری میکردم تا 3 صبح. نتیجه عالی شد تخت منو بچه ها رسید و همه جا خوشگل شد .من از اتاق جدیدم راضیم هم تمیزه هم ساکت و هم دنج.


تازه این وسط کالج هم رفتم و چمنهای حیاط هم کوتاه کردم. خدا رو هزار بار شاکرم که بهم توان و انرژی میده که بتونم زندگیم رو اداره کنم.


آخر هفته دوتا مشتری مو داشتم بعدش اومدم خونه که کمی استراحت کنم بعد با دوستام برم بیرون. وقتی چشم باز کردم ساعت 4 صبح بود منم تا 11 خوابیدم و بعدشم دوش گرفتم و به خودم رسیدم. تمام خستگیام رفت و با دوست مهربونم رفتیم شام خوردیم و دسر جانانه ای هم نوش جان کردیم . کلا آخر هفته خوبی داشتم جاتون سبز.


بچه ها خوبن ملودی مشغول درس و کلاس شنا و رقص و پیانو هست .ملینا هم که به قول خودش میره کالج (مهد) و بهش خوش میگذره از بس حرف میزنه هیچی یاد نمیگیره.


فعلا تا اینجا رو داشته باشید تا بعد..


راستی تردمیل رو فروختم چون خیلی جا میگرفت و بعد از عمل جراحی پارسال نمیتونستم زیاد بدوم دلم درد میگرفت. میخوام حالا که هوا خوبه برم پیاده روی.


مثبت فکر کنیم تا مثبت اتفاق بیفته. پای تصمیمی که با فکر گرفتی وایسا چون در اون زمان بهترین تصمیم بوده.




مهسای نقاش آرایشگر

همه امتحاناتم پاس شد اونم با نمره بالا. یک ماه زودتر از بقیه تمام کردم. تو فکر بودم اتاق بچه ها رو با اتاق خودم عوض کنم بعد دیدم رنگ دیوار مناسب نیست رفتم قوطی رنگ و وسایل رنگ خریدم و اتاق رو سفید کردم خیلی خوشگل شد. نوبت به سقف رسید تا شروع کردم به کار کل رنگ سقف ورقه شد و ریخت فسمت حالگیری قضیه همین بود و هست که نمیدونم چیکارش کنم .زنگ زدم به جایی که خونه رو ازش اجاره کردم قرار شد جمعه کسی رو بفرستن بیاد چک کنه.

موکت کار هم قراره امروز بیاد نمونه موکت و لمینیت بیاره ببینیم کدومش بهتره همون رو انجام بدیم واسه اتاق بچه ها.

طی یه عملیات انتحاری تخت خوابم میز آرایشم تخت ملینا مبل و میز وسط  و تردمیل رو روی اینترنت فروختم و با پولی که از فروش اینها مونده کف اتاق رو نو میکنم.

مبل سفارش دادم چند هفته دیگه میرسه. برای خودم و بچه ها هم تخت و تشک سفارش دادم که هفته آینده میاد. میز آرایش فعلا پولش رو ندارم تا کمی که پول پس انداز کردم میخرم. هر چند که از دست ملینا هیچ چیزی روی میز نمیچینم. واسه همین فعلا عجله ای برای خریدش ندارم.


کارت بیزینس هم چاپ کردم فعلا برای خودم شروع به کار کنم تا ببینم چی میشه. هر از گاهی مشتری برای مو دارم باید بیشتر تبلیغ کنم.


بی صبرانه منتظر آخر هفته هستم دلم برای آخر هفته خوب و پر از آرامش تنگ شده این روزها خیلی بیزی بودم و خسته شدم.

دوستم عمل جراحی گستریک  اسلیو انجام داد دو سوم معدش رو برداشتن و تا 3 ماه باید  مایعات بخوره بعدشم غذاش میشه اندازه مورچه. اینجوری وزنش میاد پایین در عین اینکه طبق گفته دکتر احساس گرسنگی نخواهد کرد و همیشه باید یادآوری بشه که غذا بخوره چون اون حس گرسنگی و هوس خوردن به سراغش نمیاد. هزینه این عمل اینجا ده هزار پوند هست. الانم حالش بهتره و خیلی خوشحاله که تو چند روز اخیر 5 کیلو کم کرده.


بچه ها خوبن فقط هر دو بدجور شبها سرفه میکنن و هم خودشون هم من کلافه ایم چون نمیتونیم بخوابیم. راهکاری دارید خوشحال میشم به اشتراک بگذارید.


دلم از اینجا تا آسمون برای خانوادم تنگ شده و از خدا میخوام که هر چه زودتر ببینمشون. به انرژی مثبت شما نیازمندم.


همتون رو دوست دارم .راستی به زودی یه جریان جدید رو براتون خواهم نوشت میدونم که دوست خواهید داشت.البته با رمز


فعلا بای