Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

ببخشید دیر شد

کل هفته درگیر کالج و امتحان بودم. دوستم رفته بود هالیدی و دخترش یه هفته ای پیش من بود خوب باید میبردمش کلاس رقص و مدرسه و کلاس شنا. در کنارش باید این دوتا رو منیج میکردم که دعواشون نشه. حالا وسط این هیر و ویر واسه ماشین مشتری پیدا شد منم فروختمش ولی از خریدار یه هفته فرصت خواستم تا بتونم ماشین پیدا کنم .


خلاصه که درگیر پیدا کردن ماشین بودم تا اینکه روز آخر یه ماشین روی اینترنت پیدا کردم تو شهر ناتینگهام بود ملینا رو برداشتم با قطار رفتم اونجا ماشین رو خریدم و با ماشین برگشتم شهر خودمون. ماشین خوبیه و خیلی دوستش دارم. یه مزدا 3 رنگ مدادی  خریدم . space grey


ملینا تب کرد اونم 41 درجه حالش بد بود بردمش بیمارستان گفتن سینه ش عفونت کرده براش آنتی بیوتیک تجویز کردن.نمیدونم چرا با اینکه آنتی بیوتیک میخوره تب بر هم میخوره باز هم تب میکنه . باز باید دوشنبه ببرمش دکتر.


 روز سه شنبه هم خریدار ماشین اومد ماشین رو برد ولی خدا رو شکر  یه روز هم بی ماشین نموندم. 


دوستم هم اومد بچه شو برد کمی فرصت پیدا کردم تا خونه رو جمع و جور کنم و به بچه ها برسم .خودم و ملودی هم سرما خوردیم ولی این هم میگذره. فقط نگران ملینا هستم.


تو یه مسابقه مدل موی فرش قرمز(RED CARPET STYLE) تو کالج اول شدم و واسه بهترین هیر کات هم جایزه بردم.


بچه ها رو بردم فیلم THE BOOK OF LIFE  بهمون خوش گذشت ملینا هم خانوم بود همونجا نشست و فیلم رو تا آخر تماشا کرد. داشتم باهاش حرف میزدم بهم میگه: مامی اینجا سینما هست نباید حرف بزنی حالا دو دقیقه قبلش خودم بهش این حرفو زده بودما.


این ویکند هم با ماشین جدید تو جاده کلی کیف کردم از اینکه راحت و بی سر و صداس دوست دارم باهاش رانندگی کنم.


خدای بزرگ رو شکر میکنم که تونستم به این هدفم برسم و زندگی برامون راحتر شد.



دوست بسیار عزیزم پدرشو از دست داد و من خیلی ناراحت شدم از اینکه باید الان در کنارش میبودم و باهاش همدردی میکردم ولی برام امکان پذیر نبود که برم ایران . اما خانوادم لطف کردن و از طرف من تو مراسم تدفین و سوم شرکت کردن و یه تاج گل هم از طرف من براشون بردن. گاهی هیچ حرفی نمیتونه تسلای دل بازماندگان باشه فقط میتونیم براشون از خدا صبر بخوایم .




و امااااااااااااا.................


اون هفته هم با یه دوست مهربون که تازه با هم آشنا شدیم ، رفتیم لندن رستوران ایرانی غذا خوردیم و برگشتیم شهرمون.


دیشب رفتیم سینما و بیرون شام خوردیم چون سرما خوردم تب داشتم واسه همین زود برگشتم خونه ولی تا صبح بیدار بودم چون سرفه های پشت سر هم نمیذاشت بخوابم.











آخر هفته

آخر هفته بچه ها خیلی مشتاق دیدن پدرشون بودن مخصوصا ملینا که بی تابی میکرد منم صبح راه افتادم و بردمشون. تو جاده خیلی بارونی بود و رانندگی سخت بود اما باید با این مشکلات کنار اومد مهم اینه که آدم خودشو نبازه.

کاش میتونستم براتون بنویسم که آخر هفته کجا رفتم و چی شد. شاید چند هفته دیگه براتون بنویسم. در کل همه چیز اونجوری که دلم میخواست پیش رفت و بهم خوش گذشت . از ته دل خندیدم و شاد بودم و اوقات خوشی رو گذروندم.

این روزا تو فکر تعویض ماشینم اگه مشتری خوب گیرم بیاد عالی میشه


فعلا


بعد از مدتی

خیلی سرم شلوغ بود و واقعا فرصت نکردم بیام بنویسم. هفته پیش بچه ها یه هفته پیش پدرشون موندن و منم ک هفته مریض افتاده بودم تو تخت. دوستم هم رفته بود هالیدی و تنها بودم. با بچه ها تماس داشتم و با هم حرف میزدیم. ملودی خیلی دلش تنگ شده بود آخه اولین بار بود که از من دور میشد اونم برای یه هفته.


این هفته هم تولد سه سالگی نون خامه ای بود که تو مهد گرفتن و بهشون خوش گذشته بوده. یه تولد هم روز هالوین تو خونه گرفتیم . روز هالوین هم دخترا رو با دوستشون بردم تیریک اور تیریت . کلی شکلات و آبنبات و چیپس گیرشون اومد دم در هر خونه ای میرفتیم ملینا رو نمیدیدن آخه خیلی کوچولو بود بین بچه ها گم میشد .واسه همین هی گریه میکرد که بهش شکلات ندادن باز مجبور میشدیم ازشون خواهش کنیم که به اینم بدن.


فرداشم تولد بچه های دوستم دعوت بودیم که خیلی خوش گذشت بعد از تولد هم همه دست جمعی رفتیم بمب فایر نایت تو پارک مرکزی شهر که واقعا دیدنی بود. 


دیروز هم شام مهمون دوستم بودیم تا دیر وقت اونجا بودیم این شد که تو این مدت نتونستم آپ کنم.


زندگی خوبه خدا رو شکر همه چیز اوکی هست و روزهای خوبی رو پشت سر میذاریم. آخر هفته برنامه خاصی برای خودم دارم و بیصبرانه منتظرم که  آخر هفته برسه.


همچنان به دعاهاتون و انرژی مثبت تون تو این شبهای محرم نیازمندم.


دوستتون دارم


برم ملودی رو از مدرسه بیارم

فعلا