Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

فامیل

من از خاله داشتن و مهربونیاش هم شانس نیاوردم خاله قراره جای مادر آدم باشه قراره که بوی مادر رو بده و به درد دل آدم گوش کنه و مثل مادر دل بسوزونه.  ولی من این آپشن رو هم ندارم چون خاله جونم  یه اخلاق خاصی داره و نمیشه زیاد باهاشون رفت و آمد کرد کلا از غم و غصه آدم خوشحال میشن .در ظاهر باهات همراهی میکنن ولی ته دلشون قند آب میشه. اینو گاهی که تو ایران نمیتونستن حفظ ظاهر کنن دیده بودم . بیشتر از یک ساله که ندیدمشون و گاهی تماس تلفنی داشتیم آخه اینقدری هم دور نیستن چندین بار شده گفتم این ویکند که بیاد میرم خونشون ولی هر بار با دلسردی تمام بیخیالش شدم.

لندن رفتم ولی خونه اونا نرفتم و همین ناراحتم میکنه که چرا نمیشه روی فامیل به این نزدیکی حساب کرد. در صورتی که دختر خاله هام زنگ میزنن ایران و ساعتها با مامانم حرف میزنن و مامانم هم با غصه هاشون غصه میخوره و با شادیشون خوشحال میشه. 

یکی از دختر خاله هام بیماری خاصی داره که باعث میشه با مرور زمان بدنش تحلیل بره و این کاملا واضحه اولین بار که ایران بودیم مامانم تا دیدش خیلی ناراحت شد و نتونست جلوی اشکاش رو بگیره و تا چند روز هم حالش بد بود و قلبش درد گرفته بود بعد خاله م که مادرش باشه زنگ زد به مامانم و دعوا کرد که چرا جلوی دخترم گریه کردی؟ این تو روحیه ش تاثیر بد میذاره و دیگه خواهشا تا اینجاست اگه نمیتونی جلوی اشکت رو بگیری نیا دیدنش. دخترم چیزیش نیست و مشکلی نداره شما دارین مشکل درست میکنید. 

اون روز هم کلی من مامانم رو سرزنش کردم که بیخودی دلت برای اینا میسوزه اینقدر کم شعورن که نمیفهمن تو چقدر ناراحتی و به جای اینکه نگرانیت رو کمتر کنن هر چی دلشون میخواد میگن. ولی مامانم اونقدر مهربونه که دلش طاقت نمیآورد و زمانی که دختر خاله م بیمارستان بود هر روز براش غذاهای مقوی درست میکرد و میبرد بیمارستان .


کلا خواهر زاده ها و برادر زاده های مامانم خیلی با مامانم صمیمی هستن و هر جای دنیا که باشن حتما با مامانم تماس تلفنی دارن بیشتر هم سنگ صبور و راهنماشون هست و اونا هم میگن محبتی که از مادرم میگیرن از پدر مادر خودشون دریافت نمیکنن.

برای زایمانم خاله م از ایران اومده بود و وقتی شنید که من زایمان کردم نه تنها که پیشنهاد نداد بیاد چند روزی پیشم حتی گفت من تازه اومدم و فامیل میان دیدنم بهتر که شدی میام دیدنی بچه. از اونور مامانم ذوق میکرد که الهی شکر وقتی زایمان کنی خاله میاد پیشت و ازت نگهداری میکنه و من خیالم راحته. 


اون روزا گذشت ولی وقتی به دلم رجوع میکنم و دنبال دلیل میگردم میبینم که حق دارم بهشون زنگ نزنم. ولی بازم چشمامو میبندم و همه اون حرفا رو فوت میکنم تو هوا و شمارشون رو میگیرم که جویای حالشون بشم . مثل همیشه اول گلایه از اینکه چرا یادمون نمیکنی و اینکه همین یه دقیقه پیش تو این فکر بودن که به من زنگ بزنن ( منم یعنی باور کردم) خلاصه که عید رو بهشون تبریک گفتم و حرف از ایران شد و کلی در مورد ایران براشون گفتم واقعا موضوع دیگه ای نبود که بتونم باهاشون راجع بهش حرف بزنم.  


نگران دختر خاله م شدم بر خلاف اینکه همیشه میگن حالش بهتره ولی روز به روز داره بدتر میشه تا جایی که نمیتونست باهام حرف بزنه. امیدوارم که تو این روز عزیز خدا شفاش بده و بتونه از جوونیش لذت ببره. حتما به زودی برای دیدنش خواهم رفت و برام مهم نیست که اخلاقشون چه جوریه .میدونم که تو روحیه ش تاثیر میذاره و خوشحال میشه. شما هم براش دعا کنید و برای همه بیماران در کل دنیا.



عیدتون مبارک دوستای خوبم





نظرات 10 + ارسال نظر
قصه داستان رمان عاشقانه چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:59 ب.ظ http://way.blogfa.com

سلام دوست عزیز عید شما هم مبارک
با اولین داستانی که نوشته ام منتظر حضور گرم شما هستم
امیدوارم داستانی که نوشته ام مورد پسند شما واقع گردد، خوشحال میشوم به وبلاگ من تشریف بیاورید و داستانم را بخوانید و در موردش نظر بدهید
مشتاقانه منتظر شما و نظر خوبتان هستم
مرسی

من نمیتونم راجع به داستان نویسی زیاد نظر بدم چون اکسپرت این کار نیستم ولی حتما میام میخونم

sadeh چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:19 ب.ظ http://khatoontir.mihanblog.com/

ishala ke khob misheh...jalebeh man ham hamin toram ba khalam..va daghighan khahar va baradr zadeh haye mamanam ba on samimian,...albateh mna khalam inja nist va kharin bar ke iran bodam zang zadam goftam biam didaneton...tavajoh mikoni mna rafteh bodam iran bad man mikhastam beram didan...midoni chi goft??goft motasefam naia khonamon..badan ke be dokhtaresh goftam yehoo onma ghat rabeteh kard baham..tori ke 2 hafteh pish zaiedeh..man tabrik goftam behesh hanoz javabamo nadadeh...ye post barat gozashtam

چی بگم میدونم که تو همه خانواده ها اینجور مسائل هست فقط مهم اینه که بدونی چه جوری برخورد کنی و حد و مرز روابط رو نگه داری که باعث دلخوریت نشن

سفید برفی پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:15 ق.ظ

سلام مهسای عزیزم خوبی بچه های گلت خوبن؟اول بگم خوشحالم که تصمیم گرفتی به پدر بچه هات یه فرصت دیگه بدی برات دعا میکنم که هر دوتون بتونید از این فرصت نهایت استفاده را ببرین
دوم اینکه منم مثل تو نه از خاله شانس داشتم نه از عمهباری میگزرونیم
موفق باشی دوست خوبم دعا کن این اینترنت ذغالی ما هم درست بشه
بوووس

مرسی دوست خوب و مهربون من. منم روی ماهتو میبوسم

دریا پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:58 ق.ظ

این یکی رو مثل هم هستیم برعکس دختر خاله هام از خاله هام اصلا اصلا دل خوشی ندارم اصلااااااااااااا هر کار میکنم بدیهاشون و فراموش کنم نمیتونم الان مثلا مهربون شدن و خیلی به ظاهر سعی میکنن هوامون و داشته باشن ولی این در صورتی مورد قبول هست که با مامانمم همینطور برخورد بشه وگرنه......... بی نهایتم خشکه مذهبی هستن بر خلاف سطح تحصیلات خیلی بالای بچهاشون و خودشونم که فرهنگی اون زمان بودن به نظرم هیچی از ادب و مراعات جشن و مهمونی مردم کردن سر در نمیارن دوست دارن وقتی عروسی میرن به احترامشون موزیک قطع بشه (مثلا سر شام میان که حرام نباشه یهویی واسشون) چند بار غیر مستقیم گفتم عروسی که موزیک در اون حرامه چطور شامش حلال میشه!!! بر عکس خاله نماهام عاااااااااشق دایی هام هستم♥ خلاصه خانمی همدردیم شما یک جور ما یک جور ولی تو دل بزرگی داری که باز تماس میگیری من اما

وای که از این مذهبی این مدلیا هم داشتیم تو فامیل اونقدر همیشه اعصاب همه رو خرد میکرد که سالهاست کسی سراغشو نمیگیره.اینجور آدما تو جمع همیشه ضد حالن

دریا پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:59 ق.ظ

راستی خیلی وقته نمیای اونور دلمون واسه حضورت تنگ شده

اومدم دوست جونم

خاطرات خانه کودکی پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:58 ق.ظ http://pari80.persianblog.ir

تا بوده همین بوده عزیزم ......کلن نمیدونم چرا آدم نمیتونه با فامیل زیاد ارتباط برقرار کنه ..حالا یکی خاله ..یکی خواهر ..یکی عمه ووووووووو
ولی مهم اینه که هرچی کنی ب خود کنی ...آدم هرجور باشه چه خوب و چه بد کائنات کاراش رو به خودش بر میگردونه

ما وقتی خودمون کارمون درست باشه و خوبی کنیم نتیجه ش رو هم میبینیم و انرژی های مثبت که به طرفمون میاد همون خیلی عالیه و شادی بخش

بله درسته البته اونا بدی نکردن فقط نمیشه بهشون نزدیک شد و همیشه یه مساله فکری برای آدم ایجاد میکنن

دزیره جمعه 26 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:37 ق.ظ

میدونی مهسا خیلی از ادما تو فامیل اینجورن فقط فامیل تو نیست پس باید به خودت متکی باشه.

درسته عزیزم من ه دقیقا همین کارو میکنم.خوبی تو؟ دلم هواتو کرده بود

لیلا مامان الهه و الناز شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:45 ق.ظ

سلام
این هم از بدشانسی شماست. وگرنه خاله مثل مادر می مونه.
انشاا... حال دخترخاله تون هم هرچه زودتر خوب بشه.

مینو شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:04 ب.ظ

من برام سخته با کسی رفت و آمد داشته باشم که فکر می کنم محبتی به من نداره حتی اگه فامیل نزدیکم باشه. به نظر من خیلی خودتو مقید نکن. البته دیدن بیمار رفتن خیلی خوبه خوشحالش می کنه. ملینا را ببوس

منم سالی یه بار میرم و زیاد برام مهم نیست که چی فکر میکنن

عباس یکشنبه 28 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:04 ق.ظ

سلام بر سرکار خانم مهسا
بهترین ها را برای فرزندان ،خودتان و علی الخصوص علی آقا ارزو میکنم
از طرف من به ایشان سلام برسان و بگو ندیده میدونم مرد بزرگی است

مگه دو روز عمر چند تا بهاره

فردایتان بهتر از امروزتان و گل باران باد

ممنون از حضورتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد