Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

عنوان نداره

این بغض منو ول نمیکنه آخه. روی قلبم همه چیز سنگینی میکنه از عالم و آدم خسته شدم دیگه . دو روزه که رفته و حتی یه زنگ هم نمیزنه این کارش باعث میشه بیشتر تو تصمیمم مصمم بشم. کسی که بخواد زندگیشو نگه داره باید تلاش کنه من هیچ تلاشی ازش نمیبینم. داریم دورتر و دورتر میشیم از هم. انگار اونم بدش نمیاد که بره و رها بشه. تصمیم گرفتم هیچ کاری نکنم بذارم روزا همینجوری که هست بیاد و بره . با بچه ها هستم دیگه . خوبیم و روزها رو میگذرونیم فقط همین.

امروز با ملودی حرف زدم میگم تو خوشحالی؟ میگه از چی؟ میگم از اینکه ددی اینجا نیست دلت تنگ نمیشه میخنده و میگه : نه من اوکی هستم تو چی؟ گفتم منم خوشحالم که تو و ملینا هستین.

پرسید مامان برای تو کدوم مهمتره ؟ من و ملینا یا یه عالمه پول؟

گفتم معلومه تو و ملینا از همه دنیا برای من مهمتر هستین . خندید و گفت : آخه امروز معلممون میگفت خیلی قدیم مردم به خاطر پول بچه هاشون رو میفروختن و اونا رو به برده دارها میدادن. گفتم اون موقع ها اینجوری بوده ولی هیچ پدر و مادری بچشون رو ول نمیکنن.

گفت یادمه کوچیکتر که بودم ددی میگفت یه جایی تو شاپینگ سنتر هست که بچه هایی که اذیت میکنن رو میبرن اونجا پس میدن و به جاش یه بچه خوب میگرفتن. منم همیشه وقتی میگفتی بریم شاپینگ میترسیدم که منو ببرین و پس بدین.

گفتم عزیز دلم ددی اینو میگفته که تو شیطونی نکنی وگرنه همچین جایی اصلا وجود نداره و ما که بچه رو از شاپ نمیخریم که ببریم پس بدیم.


ملینا رفت روی پای ملودی نشست و سرش رو گذاشت روی سینه ملودی و دستش رو دور کمرش انداخت ملودی هم چشاش پر از اشک شد که ببین مامان این منو دوست داره گفتم معلومه که دوستت داره تو خواهر خیلی مهربونی هستی معلومه که عاشقته.


این ماه دیگه مقاله ها کمتر میشن و من نفس میکشم. به اون خانم هم جایزه بهترین مقاله رو دادن و قراره که هفته آینده تو جشن کالج بهش جایزه بدن. خوشحالم که با اینکه سر کلاس نبودم درس رو یاد نگرفتم ولی با تلاش خودم کارام بهترین جایزه امسال کالج رو گرفت. مبارک اون بنده خدا هم باشه. فکر نکنم برای سال جدید کارش رو ادامه بدم چون نمیتونم فرصت ندارم.


شکوفه های درخت گیلاس تو حیاط دارن میریزن و من همچنان دارم تو زمستون زندگی میلرزم.




نظرات 21 + ارسال نظر
مامان تربچه چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:37 ب.ظ http://torobchenoghli.blogfa.com

..زودتر زندگی روی خوبش رو بهتون نشون بده انشالا

مرسی عزیزم

maryam چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:48 ب.ظ

Mahsa jon omidvaram ke bahare zendegie to ham az rah bereseh va delet por az shokofehaye khandeh bashe be jaye boghz
kheili delam misozeh kash zodtar moghe safar be iranet beshe beri ye zareh delet va beshe

ممنون دوست خوبم کاش این دوماه هم زودتر بگذره

masy پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:33 ق.ظ

Modaam be fekretam Mahsa jaan.khaili.
In khate akharet khaili ghose daasht.

فدات شم مصی جون دخترای زیباتو ببوس

نجمه پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:44 ق.ظ

امیدوارم هر چه زودتر حال روحیت خوب بشه .

ممنونم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:05 ق.ظ

عزیزم امیدت بهخدا باشه. راستی عکس سالنی که رنگ کردی بزار

حتما در اولین فرصت میگذارم

آفرین پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:37 ق.ظ http://mylivesky.blogsky.com/#

خدا حفظشون کنه این دخترای پاک با محبتو!

ممنون آفرین جون

خاطرات خانه کودکی پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:06 ق.ظ http://pari80.persianblog.ir

عزیزم ملودی مهربون
مهسا جان به نطر من برای اینکه بتونی راحت تر زندگی کنی بهتره که اونو از ذهنت پاک کنی ..از فکرش رها شو ..بزار یه نفسی بکشی ...اینجوری کمتر درگیر میشی و اذیت نمیشی ..
بزار هرکار میخواد بکنه ....

آره به خدا اگه این کارو بکنم راحت میشم یعنی اگه بهش فکر نکنم دیگه تمومه

نیلوفر پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:38 ق.ظ

مهسا جان واقعا از ته دلم برات آرزوی آرامش دارم امیدوارم به نقطه ثبات روحی و احساسی برسی هر چه زودتر و اینقدر اذیت نشی دیگه عزیزم
چی بگم کاش حداقل شوهرت این نوشته ها تو میخوند بلکه خجالت میکشید و ... سعی کن خودتو سرگرم کنی و به گل دخترات برسی و فقط به سفر در پیش رو و خونواده مهربونت فکر کنی عزیزم ندیدمت ولی خیلی دوست دارم

مرسی نیلوفر جون منم شما رو دوست دارم کاش میومد و میخوند اما با شناختی که ازش دارم برام مشکل درست میکنه تا خجالت بکشه

leyla پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:00 ق.ظ

mahsa joonam mirin iran hame chi ok mishe koli sare hal miayn man midunaaaaammm

امیدوارم اما یه مشکلی دیروز پیش اومد که در مورد سفرم به ایران دچار تردید شدم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:14 ق.ظ

هم موسم بهار طرب خیز بگــــــــــذ رد
هم فصل ناملایم پاییز بگــــــــــــــــذ رد
گر نا ملایمی به تو کرد از قـضــــــــــا
خود را مساز رنجه که این نیز بگذ رد

فاطمه پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:40 ق.ظ

الهی من فدای ملینای بااحساسم بشم. خاله قربونت بره جیگرطلا. فدات بشم ملودی نازم که انقدر خوبی و قلب مهربونی داری. مواظب مامانی باشی هاجیگرم.
الهی دورت بگردم مهسا.میدونم سخته.خیلی سخته. حتی اگر ساعتها اشک بریزی شاید آدم اروم نشه. ولی تو خیلی قوی هستی. خداروشکر که بچه ها بهونه ی باباشون رو نمیگیرن.اینجوری اعصابت راحتتره. میبوسمت عزیزدلم

زنده باشی دوست با محبتم. ممنون از تمام حمایتهای بی دریغت. برات ایمیل فرستادم منتظر جوابت هستم.میبوسمت

فرانی پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:43 ق.ظ http://zendegienoema.blogfa.com/

تصمیم گیری سخته حسابی منطقی و عاقلانه فکر کن تصمیم بگیر و بعدش دیگه تردید نکن . هیچ چیز یک وجهی نیست هر راهی مثبت و منفی داره.قبل تصمیم گیریت خودتو واسه پیامد های منفیش اماده کن و بعد دیگه راهتو برو . این دو راهی و تردید بیشتر بهت فشار میاره
به نظرات منفی توجه نکن هر کی توقعش از خودش و دنیاش متفاوته .

این کامنت شما خیلی منو دلگرم کرد انگار منتظر بودم یکی بیاد این حرفو بهم بزنه. ممنونم ازتون

گلبرگ از ترکیه پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:21 ق.ظ http://glbrg.blogfa.com

عزیزم به نظر من باید خودتو اینقدر مشغول کنی که اصلا وقت نکنی فکر کنی کاش میشد بری سر کار و بچه رو هم یه مدت مهد بذاری و یا تو خونه کار کنی
چون به هرحال ادم اذیت میشه با خاطره هاو ...
ولی برنگرد بهش اصلا برگردی اون همون ادم قبلیه مگه چقدر میتونه عوض بشه؟
برو تا میتونی به خودت جسمت و روحت زیباییت علایقت پیشرفتت برس زمان حلال مشکلاته تو نیاز به زمان داری و اینکه کمتر ببینیش
با انرژی و مثبت و امید پیش برو ایشالا ایندفعه با یه ادم مهربون اشنا میشی خودتم اون دختر بی تجربه نیستی دیگه تشخیص میدی کی مناسبته و سنجیده تر انتخاب میکنی
بوسس یه عالمه

گلبرگ جون حرفات درسته برای همین دنبال ثبت نام کالج برای سال جدید هستم. مهد کالج به ملینا جا داده

شیوا پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:27 ق.ظ

سلام مهسا خانوم عزیز
من همه پستها رو خوندم با اینکه به وبلاگ قبلیت سر میزدم و کمی در جریان بودم اما فکرنمیکردم این قدر تو زندگی سختی کشیده باشی.خیلی خیلی اذیت شدی واقعا بقول یکی از دوستهام نمی دونم چیه که سیب سرخ می افته دست شغال.
رفتارهای خانواده اش که وحشتناک هرچند خداحقشون رو کف دستشون گذاشت اما خیلی ناراحت شدم بخاطرت.الان فکرمیکنم تصمیمت درسته کاملا هرچه زودتر همه چیز تموم بشه بهتره.همش فدای سر خودت و دخترای گلت.خدا پاداش سختیهات رو با دو تا دختر ماه داده زندگیت بهتر هم میشه انشاالله.
امکانش هست که برای تحصیل اقدام کنی؟اگه هست بکن خیلی حیفه.چرا کس دیگه بخاطر کار شما جایزه بگیره اما خودت نه.

ممنون دوست خوبم در فکر تحصیل هستم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:37 ق.ظ

مهسا جان چه مشکلی پیش اومد که دچار تردیدت کرد نگران شدم

نگران نباش یه مساله ای تو خانوادم پیش اومده که میدونم اگه برم ایران منم درگیر میشم و اصلا با حالی که دارم آمادگی مشکل دیگه ای رو ندارم

sahar پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:08 ق.ظ

che dokhtaraye goli dari ,motmaenan bezoudi zemestoun mireh va bahar zedegit fara mireseh.

مرسی سحر جون

شهناز پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:33 ق.ظ

مهسا جان عزیزم ....این قدر خودت رو اذیت نکن ....راه خودت رو مشخص کن ....معلومه هنوز دوستش داری که نمی تونی بی توجه بودنش رو نسبت به خودت و بچه هات نادیده بگیری ... .بالاخره یک راهی رو انتخاب کردی تا اخرش برو ..... اگه رفتی ایران....فرصت خوبیه که بیشتر فکر کنی ....حالا که مسیولیت بچه ها به گردن ت افتاده ....استرس به خودت را نده ....چون بچه ها اذیت میشن .........این طوری ادامه بدی خدای نکرده دچار خود ازاری خودت و بچه هات میشه ... انشاالله که خدا هر چه زودتر ارامش رو به قلبت برگردونه .....امین

این وسط فقط منم که دارم داغون میشم اون عین خیالشم نیست. نمیخوام از تصمیمم برگردم این آدم همونه تغییر نمیکنه تحملش برام غیر ممکنه

آتوسا پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:17 ب.ظ

مهسا یادت باشه که تو با یه آدم خیلیییی بچه صفت و لجباااااز ، مثل یه کودک 4 ساله طرفی ! خب تو که کاملا می شناسیش . تو که خوب می دونی اون آدم بدی نیس فقط در حدیک کودک مونده ، که حتی به قیمت از دست دادن منافعش هم از لجبازیاش کوتاه نمی یاد ! یه ضرب المثلی هس که یه مقدار به اینجا می خوره : راضی به مرگ خود ، به ضرر صاحب ! ... خب تو که همه اینا رو می دونی چرا غافلگیر و متعجب می شی و می رنجی ؟! تو اصلا انتظار دیگه ای نباید ازش داشته باشییییی . اون داره رفتار روتین خودشو بروز می ده ، تو چرا می رنجی ؟ تو که دیگه هر کار بخوای و صلاح بدونی ( بدون دخالت اون ) می تونی انجام بدی . والبته تا به اینجا برسی واقعا رو خودت کار کردی . ببین ، اصلا مساله این نیس که اون چه کار می کنه ، فرمون این زندگی دست تو هس . توپ تو زمین تو هس . مهم این نیس که برگرده یا نه ؟ یا چه وقت بخواد یه اکت ( عمل ) داشته باشه . تو کار های خودتو بکن ... هر چی که هس . درس و کار و ورزش و البته سکون در تصمیم گیری های قانونی . می بوسمت . راستی فک نکنم زودتر از 5-6 ماه خبری ازش یشه ! این بشری که می شناسیش !

بله آتوسا جون میشناسمش و میدونم که همیشه تو مسائل احساسی بیخیال رد میشه و هیچ اقدامی نمیکنه همین دلمو بیشتر میسوزونه که من زندگیم رو به پای این آدم ریختم و الکی این همه سال صبر کردم

احمد-ا پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 02:18 ب.ظ

سلام
نمی خواهیم به گذشته فکر کنی
نمی خواهیم به آینده روی
تو
حال و حالت را قشنگ کن
و این وضبعتت را هم
به
روند زندگی ات قرار ده
هر چند سخت است ولی
مهسا
سخت تر اونا که
در گذشته یا آینده باشی !

بله درست میگین

سارا پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:08 ب.ظ

مهسا جان سه تا کامنت خصوصی برای پست آخر نوشتم. یه سوال هم داشتم تعداد حروف مجاز برای هر کامنت چند تا هست؟

ملودی رو از طرف من محکم بغلش کن و ببوسش
ملینا چطوره؟ خوبه؟

سلام سارا جان ممنون من کامنتهای شما رو دیدم و خوشحالم که شماها هستین دخترا هم خوبن مرسی

مینو یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:01 ب.ظ

ملودی واقعا یک خانم به تمام معنا شده. ظاهرا تو زمینه مقاله نویسی ما خیلی متفاوت هستیم. من اکثر مقاله هام ریجکت می شه.

عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد