Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

Lovely Melody

ملودی زندگی زیباست

گزارش از بیمارستان

امروز ملینا سرحال بود رفتم پیشش و بهش غذا دادم چشماش برق همیشه رو نداشت ولی بازم خدا رو شکر که دوتا قاشق چایخوری غذا خورد و ده میل هم آب. این یعنی معجزه که دهنش رو باز کرد و غذا رو قبول کرد.

نتیجه آزمایشات منفی بوده ولی دلیل تب رو نمیفهن. یعنی قدرت تشخیص اینا زیر صفره اعصابم خورد میشه وقتی میبینم برای همه چیز این همه فس فس میکنن. یا اینکه من باید از دکتر بخوام که آزمایش بنویسه تا ببینیم که این بی اشتهایی و بی رمق بودنش شاید دلیلش آنتی بیوتیکهای قوی باشه که دارن بهش تزریق میکنن. برای یه خون گرفتن از صبح تا ساعت 5 عصر معطل موندیم تا بالاترین مقام دکترا دستش آزاد شه بیاد خون بگیره خنده داره به خدا. تو ایران یه تزریقاتی هم میتونه خون بگیره.

از اونجایی که به دلیل لاغری و کوچولو بودن دستای بچه نمیتونستن رگ پیدا کنن دقیقا 5 مرتبه امتحان کردن که منجر به پاره شدن رگ شد. خدا میدونه که چه حالی داشتم اشکام سرازیر بود و کاری از دستم برنمیومد  فقط فریاد کشیدم که اجازه نمیدم دیگه دست به بچم بزنید تا یه متخصص بیاد و ازش خون بگیره هر چی باهام حرف زدن که قانع بشم زیر بار نرفتم واسه همین مجبور شدن که سینیور داکتر رو خبر کنن که بیاد و وقتی اومد طرف چند ثانیه خون گرفت و دوباره جایی رو روی اون یکی دستش باز گذاشت تا بتونن آنتی بیوتیک رو تزریق کنن.

بچه ای که یه ثانیه نمینشست الان یک هفتس تو تخت بیمارستان زندانی شده و من دارم از غصه از پا در میام. تمام تنم میلرزه و بغض داره منو خفه میکنه. خواب و بیداری ندارم تو هوا رانندگی میکنم و نمیدونم کی شب میشه فقط یه امید دارم و اینکه این فرشته کوچک زود از اون اتاق بیاد  بیرون و بیام خونه. از روزی که بچم بستری شده یک بار هم تلویزیون رو روشن نکردم انگار برنامه های تی وی هم بدون ملینا مزه نمیده .مخصوصا که ما هم به بی بی عادت کردیم.


الهی فداش بشم من از بس اونجا پرستارا اومدن بهش سرم وصل کردن یا دارو دادن و بعد از تموم شدن بهش گفتن : well done Melina  اونم به من میگه : well done mumy .یا اینکه خودش میگه good girl و برای خودش دست میزنه. تنها کلمه فارسی که این چند روز دائم تکرار میکنه : ماما بیم ( مامان بریم) و من هر بار میگیرمش تو بغلم و میگم باشه میریم و اون با شادی دستاشو بالا میاره که بغلش کنم و از اون اتاق بیایم بیرون.

امروز اتاقش رو عوض کردن و فرستادنش تو اتاقی که استرلیزه شده و با لباس مخصوص وارد میشن . قلبم دیگه جواب نمیده

نظرات 10 + ارسال نظر
حبیب یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:36 ق.ظ http://www.virus-sh.blogfa.com

سلام

خیلی متاسفم

دعا میکنم وامیدوارم هرچی زودتر خانم کوچولو خوشگل خوب بشه

ایشالا زود زود خوب میشه




مریم یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 04:32 ق.ظ

الهی الهی ، خودت ملینای عزیز و همه بچه های مریض رو شفا بده.... و درد رو تو تن هیچ بچه ای قرار نده...
مهسای عزیزم.. همش به یادتون هستم... نگران نباش .. انشالا که خوب خوب میشه... بی خبرمون نذار... با خبرای خوب بیا...

سارا یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 05:42 ق.ظ

عزیزم من امروز تازه اومدم و پست هات رو خوندم.
خیلی برای ملینا ناراحت شدم اما نگران نباش زود حالش خوب میشه و میاد خونه. من براش از ته دلم دعا می کنم امیدوارم هر چه زودتر حالش خوب بشه

آفرین یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 06:56 ق.ظ http://mylivesky.blogsky.com/

خدا رو شکر بهتره. از قدیم گفتند درد به خروار میاد و به مثقال میره. خوب میشه عزیزم!

فاطمه یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:08 ق.ظ

ازخدا میخوام به حق این روزهای عزیز سلامتی ملینارو بهت عیدی بده. به هممون عیدی بده. مهسا میفهمم چی میگی. خیلی سخته پاره تنت تو بیمارستان باشه. قربون دستای کوچولوش برم. بسپر به خدا. خودش مواظب فرشته ای هست که بهت داده. براش نذر کردم قرآن بخونم. یه دنیاممنون که مارو بی خبر نمیذاری.
روی ماهش رو ازطرف من ببوس

نیلوفر یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 08:20 ق.ظ

سلام مامان مهربون
من تازه با وبتون آشنا شدم عزیزم
خیلی ناراحت شدم بابت مریض شدن دختر گلت
از ته دلم برای سلامتی ملینای ناز و دوست داشتنی دعا میکنم
واقعا برای یه مادر دیدن دلبندش روی تخت بیمارستان سخت و غیر قابل تحمله
امیدوارم هر چه زودتر ملینای عزیز حالش خوب بشه و برگرده خونه

Minoo یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 11:06 ق.ظ

Ey khoda...Mahsa joonam barat az tah ghalb doa mikonam zoodi in gol dokhtar biad khooneh,miboosamet moraghebe khodet bash ta tavane negahdari az Melina ra dashteh bashi

ساناز یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:04 ب.ظ

مهسا جان من خیلى ناراحت شدم و هستم از بیمارى ملینا الان دارم گریه میکنم چند ماه پیش سر زایمان من هم اینقدر سر پرشکی اینجا اذیت شدم میدونم حرص میخورى ولى بدن ادم خیلى قویه و بدن ملینا هم حتما بر عفونت پیروز میشه از وقتی مادر شدم میفهمم چقدر دیدن مریضى بچه ادم سخته اگه کارى از دست ما بر میاد بگو دعا میکنم

barane bahari یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:24 ب.ظ

mahsa jan be omide khoda bezudi melina jun miad khune wa hame chi dorost mishe.

دریا یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:27 ب.ظ

محسا جون شما زن مقاومی هستی اینشالله زود زود خوب میشه و بر میگرده باورت میشه دیشب همش خواب ملینا رو میدیدم امروز تو مدرسه همش فکرش بودم الان سریع اومدم ببینم چطور شد دخترمون..
الهیییییییییییی حق داری مادری مگه میشه ناراحت نشی (خون گرفتن و میگم) ولی میگدره این روزا هر چند سخت ..امیدوارم این دفعه اومدم اینجا ببینم نوشتی ملینای نازمون برگشته خونه:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد