دلم براتون تنگ شده بود اما یا فرصت نداشتم یا بی حوصله بودم. ما سه تا خوبیم کالج و مدرسه شروع شده و برگشتیم به روال معمول. امسال هم معلمها بهترن هم ساعت کلاسم بهتره و به کارام میرسم. همکلاسیهام هم خوبن و من بر اساس تجربه پارسال که دارم بیشتر سرم به کار خودمه و خیلی به بعضیاشون نزدیک نمیشم.
بیشترروی کارم تمرکز میکنم و کمتر به اطرافم میپردازم.
ملینا هم همون روز اول که رفت مهد کالج خوشحال بود و حتی از من خداحافظی هم نکرد.امسال بیشتر باهاش پیش دبستانی کار میکنن و جدیتر هستن.
همچنان یه هفته در میون میرن پیش پدرشون و بهشون خوش میگذره. جدیدا هم دوست دختر باباشون به جمعشون اضافه شده و اینجوری که بچه ها میگن دختر خوب و مهربونیه و با هم رابطه خوبی دارن. یه جورایی خیالم راحتر شد چون وقتی یه زن تو خونه س بهتره. به ملودی گفتم برای من مهمه که وقتی میری اونجا راحت باشی اگه زمانی فکر کردی که دوست نداری بری به من بگو و هیچ الزامی نیست که بری خونه پدرت.البته که پذیرشش براش مشکله اینو میفهمم ولی میدونم که به شرایط جدید عادت میکنن ملینا که خوشحاله و زیاد حساس نیست به خاطر سنش .
منم خوبم و با مسیر زندگی جلو میرم. روی ماهتون رو میبوسم و آرزو میکنم هر جا هستین شاد باشید
سلاااااااااااااام مهسا جون
خداروشکر که خوبیییییییییییییییییییییییییی
بووووووووووووووووووووووووووس
خوشحالم که شاد و سلامتین
به امید روزهای خوب و شیرین
وقت بخیر شادی باد .
ی سوال : شما با زندگی جلو میری یا زندگی با شما جلو میره ؟
ایشالا در مراحل مختلف زندگی موفق باشید .
آپم.
شادزی.
شاد باشی عزیزم
سلام
خداروشکر که حالتون خوبه
یعنی باباها این قدر خطرناکند آیا که با ورود یه خانم غریبه خیالتون راحت تره؟!
تولدتون هم با تاخیر مبارک
سلام ممنون نه منظورم این بود که وقتی یه خانم تو زندگیش باشه اونم خوشحاله و همین به بچه ها منتقل میشه در کل که هنوز ملودی باهاش اوکی نیست بابت تبریک تولد ممنون